مانند سلامی شده ای ورد زبانم
بگذار که همسایه ی چشم تو بمانم
بگذار به پابوس دلت هر شب و هر صبح
یک سوره ی پر حادثه از عشق بخوانم
یک رود پر از گریه به چشمان تو جاریست
ای درد همان گریه ی زیبات به جانم
تقدیر من اینست گرفتار قفسهام
با تنبک دستات بیا و برهانم
در بندر زیبای تو قایق شده ام تا
پارو بزنم تا به لبت خنده نشانم
هر روز به دنبال تو هرشب به خیالت
عمریست که اینگونه گذشته ست زمانم
درباره این سایت