محل تبلیغات شما


مانند سلامی شده ای ورد زبانم

بگذار که همسایه ی چشم تو بمانم


بگذار به پ‍ابوس دلت هر شب و هر صبح

یک سوره ی پر حادثه از عشق بخوانم


یک رود پر از گریه به چشمان تو جاریست

ای درد همان گریه ی زیبات به جانم


تقدیر من اینست گرفتار قفسهام

با تنبک دستات بیا و برهانم


در بندر زیبای تو قایق شده ام تا

پارو بزنم تا به لبت خنده نشانم


هر روز به دنبال تو هرشب به خیالت

عمریست که اینگونه گذشته ست زمانم



یادت به خیر شهر من!

غزل تازه ای از: رضا جمشیدی

غزلی زیبا و تازه از: رضا جمشیدی

تو ,ی ,ام ,تاپارو ,بزنم ,خنده ,قایق شده ,تو قایق ,زیبای تو ,بندر زیبای ,شده ام

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

ثبت نگار ( دفتر اسناد رسمی 75قم) با פּلایــت تا شهــاבت