محل تبلیغات شما

سخن دوستی عزیز من را واداشت تا به پشت سر نگاه کنم و دوباره ببینم.ایشان گفت: عدم حمایت، تورا ناگزیر کرد به کوچ اجباری.

درست می گفت کوچ اجباری بود.اما توفیقی اجباری نیز بود.قاطعانه و شوربختانه باید بگويم سرپل زهاب شهری نیست که دوری از آن ، محرومیت از چیزی محسوب شود. سرپل برای من شهر ناکامی ها و مرثیه است. البته اشتباه نشود ، اینجایی هم که هستم مدینه ی فاضله نیست . تجربه ی هفت سال زندگی درآن  به من می گوید روستایی است وسعت یافته از نظر جغرافيا و همه چیز.و البته متوقف مانده در آیین و باورهای پایتخت صفویه.

درست است کوچ اجباری بود اما هیچ حسرتي بامن نیست.بلکه خدا را بی نهایت شکر می کنم ازاین بابت.

 

در بدو خروجم از سرپل شعری در نفرین و نفرت نوشتم اما به دلیل خرده دین ایی که به گردنم داشت از انتشار آن چشم پوشیدم.

یادت به خیر شهر من!

 

یادت به خیر شهر من!

غزل تازه ای از: رضا جمشیدی

غزلی زیبا و تازه از: رضا جمشیدی

اجباری ,سرپل ,کوچ ,شهر ,درست ,یادت ,کوچ اجباری ,یادت به ,اجباری بود ,بود اما ,خیر شهر

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

واگویه های دل با "خودم"... کوه نوردی